محل تبلیغات شما



اجازه بدهید مقاله را باید سوال آغاز کنیم، پاکیزگی چقدر برای شما اهمیت دارد؟ آیا از آن دسته از افرادی هستید که هنگام آمدن مهمان به خانه و یا دفتر کارتان با عصبانیت، عجله به صورت کاملا سطحی همراه با داد و فریاد بسیار بر سر سایر اعضای خانواده و کارمندان تان اقدام به نظافت اتاق شخصی و محیط اطراف خود می نمایید و یا اینکه اصلا در برنامه تان چیزی به نامه پاکیزگی وجود ندارد و آن را کاری بیهوده می دانید!؟ شاید از آن دسته از افرادی باشید که هر لحظه در حال نظافت منزل و محیط کار هستند و کلیه اعضای خانواده و یا کارمندان اجازه ندارند بدون حضور و نظارت مستقیم شما  به اشیا و وسایل منزل و یا محیط کار دست بزنند زیرا احساس می کنید در اثر استفاده ممکن است خراب و کثیف شوند و شما آزرده شوید. به نظر می رسد هر اندازه که افراد دسته اول بخیال هستند دسته دوم دچار بردگی ابزار و لوازم شده اند روشن است هرجا راه افراط و تفریط پیش گرفته شود نه تنها از آرامش و لذت خبری نیست بلکه به جای آنها استرس، اضطراب و افسردگی مهمان خواهد شد. در این میان هستند کسانیکه به نظافت و نظم به عنوان یک اصل مهم در زندگی فردی و اجتماعی متعهد هستند و آن را جز برنامه روزانه خود قرار داده اند و از انجام آن بسیار خشنودند آنها پس از پاکیزگی منزل احساس شور و شعف وصف ناپذیری دارند خانه و محل کار تمیز و ساده همراه با رنگ آمیزی و چیدمان منظم و متناسب با نیاز افراد همیشه زیبا به نظر می رسد و به شدت تاثیرگذار است و هر کسی را سر ذوق می آورد. خانم ها و آقایان لطفا خودتان را پس از نظافت منزل و حمام کردن با آب ولرم تصور کنید که روی یک کاناپه دراز کشیده اید و یک فنجان چای دشلمه روبروی شماست و شما در این فضای مطبوع و دل انگیز در آرامش مشغول تماشای شاهکار خود هستید به هر وسیله که می نگرید کاملا عاری از هر گونه گرد و غبار است همه اشیا منزل در بهترین مکان خود که دسترسی آسان را فراهم می کند قرار دارد لباس ها شسته و اتو شده اند سرویس بهداشتی از تمیزی برق می زند و شما حس فوق العاده ای دارید و با خود زمزمه می کنید هیچ جا خانه خودم نمی شود» آنگاه با خیال آسوده فنجان چای را می نوشید تا خستگی از تن تان خارج شود. اکنون مرزهای خیال را فراتر ببرید و دیوارهای خانه را محو کنید و خانه ای به بزرگی دنیا را تصور کنید، چنین جهان پاکیزه و شورانگیزی قطعا جای بهتری برای زندگی خواهد بسیار وسوسه انگیز است و نمی توان از این رویا دست کشید. اما چگونه ممکن است!؟ هرچند چنین تصوری از جهان بسیار کمال گرایانه به نظر می رسد اما دور از دسترس نیست و هر آنچه که ضمیر ناخودآگاه به آن باور داشته باشد نمود پیدا خواهد کرد. هر خانه پاکیز نماینگر درون پاکیزه و پاکیزه طلب ساکنان آن خانه است همه چیز پیرامون ما نشیت گرفته از درون ماست چراکه افکار ما تبدیل به احساس و احساس ما تبدیل به رفتار و رفتار ما نتیجه را رقم می زند بنابراین اگر به درون خویش به طور مشخص ضمیر ناخودآگاه خود توجه خاص نشان دهیم و آن از اسارت بارهای اضافه و غیر ضروری سالیان سال مثل غبطه، حسادت، طمع، خشم، کینه، نفرت و درگیری های بیهوده و بیشمار دیگر آزاد کنیم و رهایی بخشیم و با ایجاد فضای پاکسازی شده (خلا) به عبارت دیگر خودمان را پس بگیریم به این ترتیب از چنان آرامش و لذتی برخوردار خواهیم شد که قابل وصف نیست دکتر هولن این نقطه را محدودیت صفر یا همان عشق می داند گویا حضرت حافظ نیز قرن ها پیش به چنین تجربه رهایی دست یافته و می فرماید: چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی/ به خنده گفت ای حافظ این چه پرگار.

 در شناخت خود به روش "پواوپونوپونو" برگرفته از روش پاکسازی باستانی بومیان هاوایی، راه رهایی انسانها دست برداشتن از انرژی های سمی درون و اجازه دادن به افکار، گفتار، کردار و اعمال الهی (شهود) ذکر شده است. در این روش خاطرات دردناک و در نتیجه افکار بر خاسته از آنها که موجب احساس بد و سپس واکنش ناخوداگاه فرد می شود و می تواند پیامد زیانبار داشته باشد از طریق مسولیت پذیری صد در صد درمانگر بدون مشاهده فرد بیمار و مراقبه، اصلاح و به این ترتیب پاکسازی انجام می شود. مورنا نالاماکو سیمیونا اولین پدید آورنده و استاد شناخت خود به روش فوق الذکر معتقد استآرامش از من آغاز می گردد.» او باور دارد اطرافیان آینه و بازتاب رفتار خود ما هستند و اگر اشکالی در آنها می بینید و ناراحت می شوید آن را در خودتان جستجو کنید نه در فرد مقابل، بنابراین در آن لحظه زمزمه کنید چه مشکلی در من است می خواهم اصلاح شود، دوستت دارم، مراببخش، سپاسگزارم و متاسفم تا بدین ترتیب عشق جانمایه هستی اقدام به پاکسازی ضمیر ناخوداگاه تان کند. در آخر شما را به خواندن حداقل بیش از یک بار کتاب "محدودیت صفر" نوشته دکتر جو وایتلی و دکتر ایهالیا کالاهولن ترجمه فرهاد فروغمند دعوت می کنم بدون تردید شما درک بهتری از این کتاب خواهید داشت. برایتان آرامشی بیش از تصور همگان آرزومندم.

 

 


 

یکی از موانع درونی که موجب می شود در زندگی خود پیشرفت نکنیم توجه به محدودیت هاست این در حالی است که مغز بیشتر انسان ها این گونه برنامه ریزی شده است در یک تحقیق میدانی یا به عبارتی جستجوی ساده در میان دوستان و اعضای خانواده خود خواهید فهمید که نیمه خالی لیوان پر اهمیت تر از نیمه پر آن است اگر شما نیز از این دسته از افراد هستید لطفا ادامه مقاله را از دست ندهید و پس از مطالعه، مطالبی را که دریافت کردید کاربردی کنید زیرا تنها در این صورت است که می توانید بگویید چیزی را یاد گرفته اید پیش از آنکه بدانیم دلیل توجه بیش از حد ما به محدودیت ها چیست باید بدانیم توجه چیست !؟ هنر پیشه ای بنام مورگان فریمن سالها پیش گفت: انسانها از 10 درصد ظرفیت مغزشان استفاده می کنند.» این در حالی است که خانم آمیشی جا متخصص عصب شناسی می گوید: مغز عضوی به غایت کارآمد و انرژی بر است که به طور کامل 100 در صد مورد استفاده قرار می گیرد اما با اینکه از ظرفیت کاملش استفاده می شود از مشکل بار اضافی اطلاعات رنج می برد. در محیط اطراف، اطلاعات خیلی زیادی وجود دارد که مغز می تواند کاملا تحلیل کند برای حل مشکل بار اضافی اطلاعات سیر تکامل راه حلی طراحی کرده است که سیستم "توجه" مغز نام دارد توجه به ما مجال می دهد که منابع محاسباتی مغز را پیدا کنیم به عبارتی می توان توجه را فرمانده مغز دانست.» اما در ادامه تحقیقات این سوال برای این محقق پیش آمد که آیا توجه می تواند فرمانده یا هدایت کننده خوبی برای مغز باشد یا خیر !؟ا

ما انسان ها به وسیله انرژی مغز که ذهن نام دارد فکر می کنیم که شامل سه بخش آگاه ، نیمه آگاه (ضمیر ناخوادگاه) و جهانی است و بسیاری از رفتارهای امروز ما حاصل فرایند یادگیری دوران کودکی است که بصورت الگوی ذهنی (پارادایم) واقع در ضمیر ناخودآگاه به طور اتوماتیک زندگی ما را کنترل می کند بسیاری از محققان معتقند که بشر به وسیله ضمیر ناخوادگاه اش هیپنوتیزم شده است و به همین دلیل از خلاقیت و لذت در 95 درصد جمعیت جهان خبری نیست و آنها به روزمره گی مشغولند. برای مثال اگر به زندگی خود از دوران کودکی تا به امروز نگاهی گذرا داشته باشیم و حوادثی را که از سرمان گذشته بررسی کنیم خواهیم دید به دلیل قرار گرفتن در دوران جنگ 8 ساله و تجربه کمبود دارو، مواد غذایی و نه شنیدن های بسیار و. که احتمالا برای متولدین دهه 60 مثال ملموسی است عادت به ذخیره سازی، صرفه جویی ، سازگاری و رقابت برای بقا از جانب والدین به فرزندان آموزش داده شده است و در اثر تکرار این موارد ضمیر ناخوادگاه ما محدودیت را به عنوان برنامه پیش فرض پذیرفته است که امکان پاک و جایگزین شدن ندارد لذا ذهن انسان به جای تمرکز بر روی توانایی های خود و منابع نامحدود موجود به صورت اتوماتیک محدودیت را در اولویت توجه قرار می دهد و در نتیجه با سرعت بیشتر در مسیر افسردگی که بیماری قرن است گام بر می دارد. بنابراین باید به خطر توجه به محدودیت ها توجه کرد و آگاه بود که در این موارد آیا توجه می تواند فرمانده لایقی برای مغز انسان باشد یا خیر!؟ روشن است که در این موارد توجه نمی تواند فرمانده قابل اعتمادی برای انسان باشد بنابراین ضروری است که با حساسیت بسیار به خاستگاه توجه، توجه نشان دهیم و با پاکسازی الگوی ذهنی غلط، الگوی ذهنی جدید را از طریق فرایند یادگیری ( انگیزش - رفتار پاداش تکرار ) جایگزین نماییم و بدین وسیله با تغییر کانون توجه از زندگی خلاقانه لذت ببریم. بیم آن می رود در اثر بی توجهی به توجه شاهد دفن استعدادهای بیشتری باشیم که فرصت ابراز خود را نیافته اند.

 

 

 


سیندرلا نام داستان معروف و محبوبی است که بازگوکننده داستان قدیمی و رسیدن به پاداش پیروزمندانه پس از دیدن ظلم و بی‌عدالتی است. هزاران گونه متفاوت از این داستان در همه‌جای دنیا وجود دارد که محبوبترین آن به قلم نویسنده فرانسوی شارل پرو در سال ۱۶۹۷ میلادی به رشته تحریر درآمده است. به طور کلی واژه سیندرلا» به معنی کسی است که پس از طی دورانی از گمنامی و بی‌خبری ناعادلانه، به کامیابی و سرشناسی می‌رسد،کمپانی والت دیسنی در سال ۱۹۵۰ یک فیلم کارتون مشهور بر اساس همین داستان ساخته است. برخلاف بسیاری از صاحب نظران که کاراکتر سیندرلا را اسطور و این داستان را افسانه می خوانند نگارنده معتقد است هر دختر بچه ای که متولد می شود سیندرلایی نهفته در درون خود دارد روح بزرگی که در قالب جسم نه به گونه ای خاص و منحصر به فرد منتظر تجلی است در این داستان شاهد دوستی و گفتگوی این کاراکتر محبوب با حیوانات، ات، خزندگان، پرندگان و مهربانی و مساعدت دو سویه آنها هستیم که یادآور وحدت و یگانگی با هستی و مملو از مضامین عرفانی و معنوی است دوشیزه جوانی که مشقات زندگی و بی عدالتی ها را به گونه ای هوشمندانه با استفاده از موهبت عقل و ذهن شهودی به گونه ای لذبخش تغییر می دهد و تمامی ترس ها و عوام بازدارنده را تبدیل به فرصت رشد می نماید هنگامی که سیندرلا به عنوان خدمتکار دعوتنامه مهمانی انتخاب همسر برای پسر حاکم شهر را دریافت می کند و از محتوای نامه متوجه می شود که همه دختران شهر به این مهمانی دعوت شده اند وی امیدوار است یکی از شرکت کنندگان در مراسم باشد امید، باور و ایمان قلبی او موجب نمود امداد های حیرت انگیز کاینات (حیوانات، پرندگان، ات، باد و فرشته مهربان) در دنیای فانتزی داستان می گردد که در راستایی تحقق رویایی او گام بر می دارند. در این میان خواهران وی در قالب چهره های زشت که بیانگر درون پر از کینه، حسادت و تنگ نظری هستند ضمن مهیج نمودن داستان به عنوان عوام بازدارنده نقش آفرینی می کنند و در آستانه رفتن به مهمانی لباسی را که توسط دوستانش موش، خرگوش، گنجشک، جیرجیرک و پروانه ها در حالتی سرشار از اشتیاق، شور و شادی دوخته شده است پاره و کثیف می کنند به گونه ای که دیگر قابل استفاده نیست سیندرلا پس از مشاهده لباس بسیار دل شکسته می شود و اشک هایش شروع به غلتیدن می کنند که ناگهان پری مهربان که نماد ایمان به معجزه است بر وی ظاهر می شود و چوبدستی جادویی را در هوا تکان می دهد و ستاره های بخت شروع به باریدن می کنند و در یک چشم به هم زدن لباس زیبایی از جنس اطلس (ابریشم )که نماد حضور در ادبیات عرفانی و معنوی است با آستین های پفی و دامن چین دار بلند به رنگ آبی که آن نیز نماد آزادی و رهایی است بر اندام دوشیزه جوان می نشیند و یک جفت کفش بلورین بی نظیر قالب پاهایش می شود به گونه ای که بیرون وی همچون درون زیبا و مهربانش، جذاب و شگفت انگیز می شود همچنین یک ماسک زیبا برای آنکه از شر آزار و اذیت نامادری و خواهرانش در امان باشد بر چهره سیندرلا می گذارد تا شناخته نشود و از مهمانی لذت ببرد سپس او را به همراه یک کالسکه طلایی و اسبهای سفید راهی قصر می نماید سیندرلا فریاد می زند مثل یک رویاست و پری مهربان پاسخ می دهد رویا نیز پایانی دارد، هوشیار باش و هنگامی که صدای ناقوس را سه بار شنیدی زمان پایان رویا است و همه چیز به حالت اول بر می گردد سیندرلا وارد قصر می شود و پسر حاکم مجذوب و دلباخته حقیقت درونی و رهایی وی می گردد سیندرلا گویی بر فراز ابرها پرواز می کند بدون نگرانی و لبریز از عشق در هماهنگی بینظیر با هستی آواز می خواند و همگان را حیرت زده و کنجکاو می سازد که این دوشیزه جوان کیست!؟ ناگهان ناقوس ساعت 12 شب نواخته می شود تا آغاز زیباترین و شیرین ترین فصل زندگی سیندرلا باشد فصلی که در آن از وجود روح منحصر به فرد خویش آگاه و به  درک حقیقت زندگی و عشق نایل می شود. و به همگان می آموزد سیندرلا دختر شایسته فراتر از جسم و زیبایی ظاهری است.

 

 

 

 


نمی دانم چرا این یادداشت را با نمی دانم آغاز می کنم راستش را بخواهید نمی دانم چه بنویسم و از کجا شروع کنم اما چیزی درون من می گوید: بنویس، بنویس این کلمه ی معجزه آسا تا کنون نقش بی بدیلی در تمامی دریافت ها و کشف های تاریخ بشر داشته است و ارتعاش این کلمه شما را به قرار گیری در فرکانس دریافت هدایت می کند. ناتوانی چیزی جز نادانی نیست چنانچه حضرت فردوسی نیز می فرماید: توانا بود هرکه دانا بود/ به هر کار بستوه کانا بود، هنگامی که این مهم بر شما آشکار می شود در واقع می دانید که نمی دانید شما در نقطه پذیرش قرار می گیرید و برای رفع نا آگاهی خود جستجو می کنید (اقدام) بدین ترتیب در ذهنتان فضای خالی ایجاد می شود و شما تبدیل به یک درخواست کننده مشتاق و با شعور می شوید طبق قوانین ثابت و پایدار هستی و به طور مشخص پیرو قوانین فیزیک، طبیعت از جای خالی بیزار است از این رو به شکل اتوماتیک انرژی را از جای پرتراکم به جای کم تراکم هدایت می کند تا فضای خالی را اشغال کند تنها با پیروی از این مکانیسم به ظاهر ساده و بینظیر فعالیت ذهن شهودی شما پاسخ خود را به طرق مختلف مثل نشانه ها، از زبان دیگری در یک بیت شعر یا یک ضرب المثل و. که همگی از جنس انرژی هستند دریافت می کنید و شگفت زده می شوید و از خودتان می پرسید چطور ممکن است این همان چیزی است که در انتظارش بودم توضیح آن بسیار ساده و البته شیرین است زیرا شما آماده دریافت هستید شما در همان فرکانس حضور دارید ذهن شما به شکل شگفت انگیزی به منبع عظیم ذهن جهانی متصل می شود همان جایی که همه چیز در دسترس و منتظر شماست. بنابراین پیش شرط لازم برای دریافت آنچه که می خواهیم و دوستش داریم این است که دست از دانای کل بودن برداشته مشتاق و خواهان باشیم و ایمان داشته باشیم با وجود خداوند هیچکس تنها نیست.

انسانهای زیادی هستند که از بکارگیری واژه نمی دانم بیزارند و دیر زمانی است این کلمه را از ادبیات گفتاری خود حذف نموده اند ابراز نداستن برای آنها نوعی کسر شان به حساب می آید و امری دشوار است این در حالی است که در ندانستن ماندن به مراتب زجر آور تر و دشوار تر است حتما برایتان پیش آمده است که در خیابان آدرس مکانی را جستجو و درباره آن از دیگران سوال می کنید تا شما را راهنمایی کنند و به این ترتیب شما با ابراز ندانستن و دریافت پاسخ مناسب به نا آگاهی خود، اتلاف وقت و هزینه خاتمه می دهید اکنون فکر کنید اگر مخاطب شما نتواند و مهارت ابراز ندانستن را در خود پرورش نداده باشد ممکن است آدرس اشتباه داده و شما را گمراه کند و به این ترتیب خسارت زمانی، مالی و را برای شما به دنبال داشته باشد چیزی که در حال حاضر بسیار شاهد آن هستیم به گونه ای که پیرامون ما مملو از آدرس های اشتباه و غیر مسولانه است بنابراین آموزش و یادگیری مهارت ابراز ندانستن و دریافت اتوماتیک ضروری به نظر می رسد.

هنگامیکه فضایی ذهن را از طریق مراقبه پاکسازی می کنید مانند یک مدار الکتریکی فرصت و مسیر عبور جریان انرژی را ممکن می سازید بی دلیل نیست که پس از مراقبه احساس زنده شدن و تازگی می کنید  سرشار از شگفتی و لذت می شوید انگار معجزه می شود اما دقیق تر که بنگرید معجزه ای در کار نیست فقط شما آگاه تر شده اید اگر چنین عملی می تواند راه گشا باشد فرصت را غنیمت دان برخیز خودت را زنده کن.


سراسیمه وارد اتاق شد و گفت:  سهمم رو می خوام

با بی حوصلگی نگاهی بهش انداختم  و گفتم: چی؟ سهمت!؟ از کی تا حالا سهامدار شدی!؟

گفت: من همیشه سهامدار بودم  

گفتم : کی خریدی که ما خبر نداریم !؟:

گفت: از روزی که به دنیا امدم سهم داشتم

گفتم: نکنه زن ها از زمین ارث می برن و ما خبر نداریم  شاید شانس آوردی و پدر، برادر، دایی و یا عمو هات روشنفکر شدن!؟

گفت: ویندوزت کهنه است رفیق باید عوض کنی بجنب!!!

گفتم : چرند و پرند نگو!؟

گفت: دیگه مطمین شدم وقتشه.

گفتم : دیوانه شدی !؟

گفت: سخت ترین قسمت کار همینه عزیز، نابود کردن برچسب دیوانه بودن، باور کن 

گفتم : گنج پیدا کردی!؟

گفت : چه گنجی بهتر از خودم!

گفتم: خودت!؟ مگه گم شده بودی!؟

گفت: آره،  من آن نبودم که یه عمر تو گوشم خوندن

گفتم : حالا که خودت رو شناختی سهمت رو می خوای!؟

گفت : هر کی خودش رو بشناسه سهمش رو می خواد

گفتم : بگو ببینم کی هستی !؟

گفت: یک زن  

گفتم: چشمت روشن اینکه واضحه !!!

گفت: اشتباهت همینجاست

گفتم : گیجم کردی، منظورت چیه؟

گفت : خیلی ساده خودت باش، آزاد باش و گرنه دیر میشه.

گفتم : چی دیر میشه!؟

گفت : زندگی

گفتم:  مگه زندگی همین نیست

خندید و گفت: شوخی می کنی!؟

گفتم : یعنی چی !؟

گفت: یه نگاه به سرتا پات بنداز، شدی عروسک خیمه شب بازی

و من از خواب پریدم


در گیر کاهش وزن بودم و رژیم های غذایی زیادی رو تجربه کردم مثل کم خوری، تک خوری،گیاه خواری، چربی خواری، خام خواری و همچنین ورزش های مختلف از پیاده روی گرفته تا والیبال، ایروبیک، کار با دستگاه ،وزنه زدن، دویدن کنار ساحل در هوای گرم برای چربی سوزی و. اما همه این انتخاب ها صرف نظر از هزینه های سنگینی که به بنده تحمیل کردند بعد از مدت کوتاهی
که کمترین آن 6 ماه و بیشترین آن 2 سال بود وزن گذشته به علاوه چند کیلو بیشتر را همراه با دستهگل افسردگی به عنوان پاداش تلاش بی وقفه به من هدیه دادند آنگاه من ماندم و کوله باری از غم های بی پایان که شدت آن پس از دعوت شدن به چند مهمانی و انتخاب لباسهای زیبایی که همه بر تنم دهن
کجی کردند، سپس تماشای چند دوست خوش اندام خوش لباس در جشن که کانون توجه سایرین بودند و البته درد زانو و کمر همه آغازی بود برای حسرت، مقایسه و باز شدن سرشکایت با خالق یکتا که چرا با من چنین کنی آخر تو!؟ مگر قحط استعداد بود که در این یکی مرا درخشان کردی!؟

 


از پیغام تا تحقق رویا ها

اگر روزی هزار بار از خود پرسیده اید که برای چه زنده اید؟ چرا متولد شده اید ؟ چرا مستحق تحمل این همه رنج و سختی هستید ؟ و اینکه چه راه حلی برای رهایی وجود دارد؟  بدانید که انسان با هوش، با شعور و فهمیده ای  هستید. چراکه هیچ کدام از ما بی دلیل پا به این کره خاکی نگذاشته ایم و به طور حتم خالق بی همتای ما از آفرینش من و تو دوست مهربان هدفی داشته است اگر تا به حال متوجه این مهم نشده ایم دلیل اصلی آن غرق شدن در زندگی روز مره یعنی خور و خواب و خشم و شهوت است و یا خو گرفتن به عادی بودن و پرهیز از خروج از حاشیه امن ذهنی و جسمی. اگر به واقع دغدغه ای بجز تامین معاش روزانه ی خود ندارید بدانید که فقط زنده هستید ولی زندگی نمیکنید. در واقع راز عقب ماندگی در همین است که برخی از ما مردم هرگز سوالی نداریم تا در پی آن نیاز جدیدی احساس و پاسخی مناسبی دریافت شود.

بدون شک – سوال – از گذشته های دور تا به امروز نقش بی بدیلی در سیر تحول فکر و تکامل اندیشه بشری داشته است چیزی که به ذهن یک محقق قلاب می شود و چنان انگیزه ای را در وی شعله ور می سازد که بی درنگ زندگی عادی را رها کرده و در جستجوی پاسخ، شب و روز خود را نمی شناسد. ظهور شور، اشتیاق  و استقامت در رفتار و درخشش برق شادی حاصل از امید به کشف حقیقت و رازهای هستی به گونه ای است که گهگاه مردم بی خبر،  بیچاره را دیوانه خطاب می کنند. اما این چه سوال اساسی است که دنیای برخی از شما رومه نگاران  را نیز چنان دگرگون ساخته که هر روز قلمتان آخته تر بر فرق فریب ها و نیرنگ ها فرود می آید تا به حق نماینده تنویر افکار عمومی باشید.

 آری، حتما به خاطر می آورید روزهای بسیاری را در کنجی از اتاق در سکوت محض به نقطه ای خیره گشته و در اعماق وجودتان دلهره ای عجیب احساس می کردید دلهره ای حیرت انگیز از جنس آگاهی که دنیای شما را زیر و زبر ساخت تا در نهایت دوباره متولد شوید اما این بار با اجازه و خواست خودتان . سوالی فوق العاده دارای امواجی بی نظیر که فقط و فقط در فرکانس های مغز انسان هایی خارق العاده دیده شده است.  بازگشت به اومانیسم و طرح پرسش در پی کشف راز خلقت، من کیستم ؟ و با چه هدفی متولد شده ام ؟

بی تردید هیچ کدام از ما بی دلیل به این دنیا نیامده ایم و قطعا از آفرینش ما هدفی دنبال می شود اما چگونه بدانیم کیستیم ؟ و چه مسولیتی داریم ؟ برای دریافت پاسخ این سوال نیازمند گذر از خان های بسیار هستیم که اصلی ترین آن خودشناسی و ارتباط آن با هستی است، در خود غرق شویم به کرده ها و نکرده های خود نظر افکنیم بیندیشیم بارها و بارها و در این امر استقامت داشته باشیم نه برای یکی روز یک هفته و یا یک ماه بلکه حتی برای سالها،در نهایت جوینده یابنده است، با شناسایی نیاز مان و استفاده از ابزار مناسب می توانیم خود را شناخته و مسئولیت خود را در دایره هستی کشف کنیم چیزی که اگر ما ان را انجام دهیم تاثیری شگرف خواهد داشت و چنین است که انسان مشتاق خود را به دریای زندگی می اندازد تا با رضایتمندی از خویشتن لذت زندگی واقعی را تجربه کند.

شناخت واقعیت وجودی به ما کمک می کند درست انتخاب کنیم و هر چند اندک ولی تاثیر گذار باشیم حتی اگر مورد ستایش دیگران نباشیم. آری متفکر بودن، متفاوت بودن، خرمند بودن، ثروتمند بودن، تحصیلکرده بودن، پرسشگر بودن، تاثیرگذار و مثبت بودن، مهربان بودن، صادق بودن، در یک کلام انسان بودن شجاعت می خواهد و آنچه باعث دستیابی به اهداف بلند مدت و کسب موفقیت می شود ثابت قدم بودن (شور و اشتیاق و استقامت جهت دستیابی به اهداف) است.  

جناب آقای دکتر معتمد 21 سالگی پیغام نشانه ای آشکار بر شجاعت و ثابت قدمی حضرتعالی و اعضای محترم هیات تحریریه دارد که حاکی از وجود انگیزه بی نظیر و ستودنی انجام هر چه بهتر رسالت حقیقی و انسانی شماست آن هم درست زمانی که جامعه از بیماری افسردگی و سردرگمی به شدت رنج می برد و نیازمند آگاهی، انگیزه و آموزش ثابت قدمی است تا تحقق رویا هایش را زندگی کند.

هر چند هوای عشق نادلخواه است

دل با تپش حادثه ای همراه است

یک حس غریب با دلم می گوید

انگار بهار تازه ای در راه است

من الله توفیق

 


چنانچه در یادداشت پیشین اشاره شد من نظافتچی ماهری هستم و در این کار اعتماد به نفس خوبی دارم البته این اعتماد به نفس از راه تکرار، تمرین و دریافت نتیجه مطلوب مضاعف شده که بسیار خوشایند است به طوری که دوست دارم این احساس خوب را در گردش پرگار این هفته با شما به اشتراک بگذارم. اگر شما هم به خودتان علاقمند هستید و نیاز به پاکسازی ذهن تان را از نان شب هم واجب تر می دانید باید بگویم همه چیز به سطح صفر یا نقطه آغاز بستگی دارد همان طور که می دانید وجود سطح صفر جهت رشد امری اجتناب ناپذیر است بنابراین اگر به فرایند رشد و تغییر علاقمند هستید باید آن را در خودتان به وجود آورید یعنی کاملا خالی شوید در این روش به هیچ ابزار گران قیمت و خسته کننده ای نیاز نیست فقط کافی است یک دفترچه یادداشت و یک خودکار و از همه مهم تر اشتیاق، نظم و تعهد داشته باشید تا به سرعت کودک شوید چراکه این موجودات دوست داشتنی بینظیر ترین و آشکار ترین الگو و مثال ملموس طبیعی هستند برای این کار لازم است به آنها توجه کنید و از آنها بیاموزید که چگونه کودک شوید سعی کنید مثل آنها رفتار کنید منظور این است که دست به کارهای احمقانه، کنجکاوانه و در عین حال خلاقانه بزنید اگر بخواهم دقیق تر بگویم باید از ته دل بخندید و یا گریه کنید، برای رسیدن به خواسته هایتان شتاب داشته باشید وسط خیابان بنشینید و پاها را روی زمین بکوبید از بازی کردن خسته نشوید، روی علف ها پا بدوید، دراز بکشید، فریاد هورا بکشید و گاهی از میدان دید مخفی شوید، مثل کودکان غیر منطقی رفتار کنید زیرا تنها یک بزرگ سال برای همه چیز به دنبال منطق، دلیل و برهان می گردد برخلاف آنها، کودکان فقط زندگی را در لحظه ها می زیند و لذت می برند قهر و آشتی ها لحظه ای همه و همه حاکی از این مهم است آنها اهل قضاوت و بازخواست نیستند در دنیای کودکان هیچ احساس خجالت و سنت دست و پا گیری وجود ندارد که بتواند مانع شادی و صداقت شود، بگذارید دیگران به رفتار به ظاهر اشتباه شما بخندند و شما را مسخره کنند آنگاه مطمین می شوید که در مسیر کودک شدن و رسیدن به سطح صفر گام های درست و موثری برداشته اید بتدریج احساس لذتبخش استقلال، آزادی و آسودگی خواهید داشت .

کودک را می توان به یک مجموعه تهی تشبیه کرد مجموعه ای که وجود دارد ولی هیچ عضوی ندارد در واقع خالی است مثل یک ظرف خالی که آماده پر شدن است تنها تفاوت یک کودک با یک فرد بالغ در آگاهی است کودک از کودک بودن و معصومیت خویش آگاه نیست اما یک بزرگ سال در شرف بهبودی و پاکسازی به کودک شدن خود آگاه است در حقیقت کودک شدن یا تهی شدن او یک انتخاب است در حقیقت او انتخاب کرده که بازگردد و خودش را پس بگیرد تنها در این صورت است که حق انتخاب مصداق میابد چراکه هیچ چیز از پیش تعیین شده و عامل وادارکننده ای وجود ندارد که او را تبدیل به یک پیرو نماید. او پر از خالی و آماده یادگیری دوباره و تجلی خود منحصر به فرد خویش است با ظرفیت نامحدود همانند خالق به عنوان جزی از کل.

لطفا به محور مختصات در ریاضی توجه کنید دو محور عمودی و افقی که در نقطه ای به نام صفر به هم برخورد می کنند و هر کدام به شکل مستقل از منفی تا مثبت بی نهایت ادامه دارند خودتان را در نقطه صفر فرض کنید اکنون شما تهی هستید این لحظه ی آغاز زندگی است که می توانید آن را این بار با آگاهی تجربه کنید و از آن لذت ببرید از اینکه این فرصت گران بها را دارید سپاسگزار باشید قدر این موهبت را بدانید و از آن خوب استفاده کنید چراکه شما هیچ چیز نمی دانید و نیازمند تعلیم دوباره هستید همه چیز در اطراف شما به طور طبیعی مهیاست فقط کافی است بخواهید و جستجو کنید آن را خواهید یافت استعداد ذاتی، حس کنجکاوی، اشتیاق سوزان و موهبت تفکر همراه همیشگی شماست و زندگی را هر لحظه جذاب تر و هیجان انگیز تر می سازد این نتیجه چرخه یادگیری است که هرگز متوقف نمی شود اما گاهی فراموش می شود .

 


 

در گردش پرگار این هفته به دوران نوجوانی خویش نگاهی داشته ام تا پاسخ یک سوال مهم را ریشه یابی کنم شاید ضروری باشد بیشتر درباره جزییات رفتاری خودمان تحقیق کنیم. به خاطر می آورم در دوران نوجوانی بین 12 تا 15 سالگی که از بد شانسی در مدرسه راهنمایی دخترانه شهید احمد نادی پایگاه هوایی ششم شکاری بوشهر بین سال های 73 تا 75 درس می خواندم یک روز در یک ساعت غیر معمول زنگ به صدا در آمد در میان بهت همگان به دستور ناظم، خانم دباغ همه دانش آموزان وارد حیاط شدند و پس از آن خانم مدیر (نیره معظمی) پشت میکروفن قرار گرفت و با لحنی بسیار غضب آلود فریاد زد امروز تکلیف تان را روشن می کنیم و بچه های خوب و درس خوان در این مدرسه به تحصیل ادامه می دهند و تنبل ها را برای همیشه به خانه می فرستیم وی ادامه داد: اکنون اسم هر دانش آموزی را که خواندم کیفش را بر دارد و سر کلاس درس برود تا تکلیف بقیه را روشن کنیم. من که شاگرد منظم و خوبی بودم فقط کمی در درس ریاضی کمیتم لنگ می زند با اطمینان و  افتخار کنار سایر دوستانم ایستاده بودم و منتظر بودم تا نام من را نیز در اسامی منتخبین بخوانند اما همین که نوبت به کلاس دوم/ هفت رسید و اسامی خوانده شد دستانم یخ زد و بر روی زمین افتادم خشم و یاس توامان سراسر وجودم را فرا گرفت. بی آنکه چیزی بگویم و بدانم همکلاسهایم به نزد معلم ها رفته بودند و خواسته بودند که مرا هم به جمع آنها اضافه کنند اما تنها این جواب را شنیده بودند راحله سادات حسینی همیشه می خندد و به همین دلیل باید تنبیه شود.» هرچند فردای آن روز مادرم برای اعتراض به مدرسه آمد و مدیر را بازخواست کرد اما کاری از پیش نبرد زیرا وی در جواب گفته بود برای این کار اجازه اعضای انجمن اولیا و مربیان مدرسه را داشته است که حاصل انتخاب و رای خود شماست. در آستانه 40 سالگی پس از گذشت بیش از 23 سال این خاطره دردناک همچنان همراه درون من است چرا در دوران نوجوانی teenager به خاطر خندیدن باید اینگونه تنبیه شوم مگر ماهیت زندگی چیزی غیر از شادی و نشاط است!؟ اکنون من و همسالانم (دهه شصت) در سکوتی تلخ و مایوس کننده خاطرات دوران سرکوب ممتد را مرور می کنیم و یک درد مشترک در درون همه ما فریاد می زند چرا خوشحال نیستم!؟

هیچ موجودی به اندازه انسان تا این اندازه گستاخانه و تمامیت خواهانه در طبیعت زندگی خود و سایر جانداران مداخله نکرده و آن را غیر طبیعی و دشوار نساخته است. سالهاست از خنده های از ته دل خبری نیست سالهاست مردم برای آرامش و شادی به مصرف دارو و روان درمانی روی آورده اند، خندیدن که سرشار از معنویت و حق طبیعی انسان است از همان دوران کودکی با آموزش ها و ارزش گذاری های سلیقه ای از روی ناآگاهی یا ت گذاری های مقرضانه جهت اعمال کنترل از وی ربوده می شود در پی آن آزادی و حق انتخاب وی را تحت تاثیر قرار داده و منجر به احساس پوچی می گردد و او را در سطح یک بیمار تنزل می دهد سپس در یک رویکرد انسان دوستانه با دریافت هزینه های سنگین درمانی درصدد معالجه وی بر می آید و این گونه دانش پزشکی به تجارت تبدیل می شود و البته برخی از پزشکان به جای تحقیق و پژوهش برج ساز می شوند و جامعه رو به قهقرا می رود. نگرانی، اضطراب، استرس و افسردگی حاصل از زندگی کسل کننده روتین عذاب آورترین اتفاق زندگی در سالهای اخیر بوده است و بشر در تلاش است از این رنج گران بگریزد غافل از آنکه راه چاره درگریختن نیست بلکه در آگاهی و روبرو شدن با عامل یا ریشه ها و پاکسازی است زمان آن رسیده است که انسان نوین یا به عبارتی واضح تر انسان بدون نقاب ظهور کند همان حقیقت سرشار از اصالت و خلاقیت. تنها کافی است ضمیر ناخوادگاه خود را از اسارت پارادایم های تحمیلی رهایی بخشیم مشکل من و تو یکی است هم وطن.

 


                                                       

اگر از بدو تولد جواب همه سوال هایم را می دانستم بدون شک خیلی چیزها تغییر می کرد و شاید مهمترین اش از دست دادن لذت نگارش همین یادداشت بود، لذت بی نظیری که با ایجاد اشتیاق مسبب شب زنده داری و خلق ایده ها و راه کارهای فوق العاده ای می شود تا نگارنده برای چندمین بار پیاپی آغاز یک پایان را به رشته تحریر در آورد .

حدودا 7 سال پیش در کارخانه تولید ورق و کارتن استخدام و مشغول به کار شدم و از آنجایی که در صدد کسب تجربه در واحد اجرایی بودم و همیشه جای خالی آن را در رزومه کاری خود حس میکردم با اصرار بسیار توانستم مدیرعامل را جهت حضورم در خط تولید مجاب نمایم.

تقریبا از همان روز معارفه با دیدن چهره های بشاش و مرتب کارگران خط تولید اشهد خود را خوانده و زیر لب زمزمه کردم از ماست که برماست و تمام مدت در سکوت محض شانه به شانه حاج حسین ( مدیرعامل)، مدیر کارخانه، مدیر فروش و مدیر تولید بی آن که به اطراف نگاه کنم طول سوله 2000 متری و محوطه را قدم زده و حرف های آنها را بدون آنکه بشنوم تایید می کردم . فردای آن روز هنگامی خواستم وارد سالن تولید شوم احساس تنهایی و بی حوصلگی عجیبی داشتم اما به ناچار وارد شدم سالن سرد، بی روح و کارگران بی اعتنا و بدهن را دیدم که حتی سر تکان ندادند. برنامه تولید و برگ گزارش را از فایل برداشتم بی نظمی در نوشتار و عدم ثبت تاریخ حالم را لحظه به لحظه بدتر می کرد که ناگهان صدای روشن شدن کمپرسورهای باد فشار قوی و دستگاههای چاپ مرا شوکه کرد. از پنجره کانکس نگاهی به سالن انداخته و همه چیز را عادی دیدم پس از گذاشتن برگ گزارش روزانه و گزارش تولید زیر تخته شاسی و برداشتن خودکار دوباره وارد سالن شدم و از کنار دستگاه های چاپ که در دو ضلع طولی سوله یکی در ابتدای سمت راست و دیگری در انتها ی سمت چپ جانمایی شده بودند گذشتم و این در حالی بود که کاملا متوجه نگاه بیمارگونه اطرافیانم بودم و بافت فرهنگی سنتی و متعصب را در نحوه راه رفتن قلدر معاب آنها حس می کردم در این بین صدای بوق و دود لیفتراک و راننده بی احتیاط و عصبی آن که با فریاد گفت برو آن طرف مگه نمی بینی بر خشم پنهانم افزود. به مدت چند هفته وضع بر همین منوال گذشت(مختصر گفته شد) تا اینکه در اولین روز هفته ششم طاقتم سر آمد و تصمیم گرفتم که زودتر از سایرین در سالن حضور داشته باشم  با قرار دادن یک صندلی روبروی درب ورودی سالن و نشستن بر روی آن منتظر ورود نیروها شدم . اولین نفری که وارد شد با دیدن چهره عصبانی و طلبکار ام  در آستانه در یکه خورد، با صدای بلند و قاطع همراه با خونسردی ساختگی گفتم تو سلام بلد نیستی ؟ چرا لباس کار تنت نیست ؟ این وضع در طول آن روز ادامه داشت به جرات می توانم بگویم بیش از 50 بار طول سالن را  به صورت رفت و برگشت طی کردم  به گونه ای که همه متوجه شدند که در پی کسب بهانه  هستم. تا اینکه فریاد زدم درب ورودی و خروجی سالن را کامل باز کنید فورا » چون تعمد آنها را  در نافرمانی، گستاخی و کاهلی پیش تر تجربه کرده بودم و سپس در مرکز سالن ایستادم و به مسولین اتاقهای کلیشه، رنگ، نمونه و نقشه وظایفشان در مرتب سازی اتاق ها را گوشزد کرده و به آنها یک ساعت فرصت دادم و در نهایت نوبت به راننده لیفتراک نا کارآمدی که در هر بار ورود به سالن شاخ های لیفتراک را در اعماق کارتن های تولید شده سر راهش فرو می کرد، رسید او را نیز تا مشخص شدن هزینه خسارت های وارد شده ممنوع تردد کردم در حالی که دراه  برگشتن به اتاق بودم صدای ناسزا گفتن او را شنیدم و برخلاف همیشه که بی تفاوت از کنارش می گذشتم و نشنیده می گرفتم این بار سر جایم میخکوب شده و با سرعت خود را به دو قدمی وی رسانده و پرسیدم چی گفتی؟ در حالی که خشکش زده بود سرش را پایین انداخت و با زحمت بسیار گفت: هیچی، با شما نبودم، سویچ لیفتراک رو برداشتم  و گفتم اگر یکبار دیگه تکرار کنید در اخراجت تعلل نمی کنم.

این یکی دیگر از نقطه های عطف زندگی ام بود  در حالی که در 6 هفته گذشته به نوشتن درخواست استعفا فکر می کردم و باور کرده بودم که این مکان محل مناسبی برای فعالیت یک خانم نیست آن روز تصمیم گرفتم که بمانم و کار کنم آن هم به شیوه خودم. در واقع چیزی که به آن نیاز داشتم اقدام قاطع بود.

ابتدا میزان حساسیت نیروها را نسبت به نظم، نظافت و کیفیت تولید افزایش داده و در یک کار گروهی سالن تولید را به لحاظ چیدمان موجودی انبار و پالت چینی به یکی از زیباترین نمایشگاهها تبدیل کردیم و همچنین فایل بندی، کد گذاری، نامگذاری و امارگیری مواد اولیه و موجودی تولید شده سالن ارزیابی گردید و با توجه به توانایی، شرایط فیزیکی، تخصص فنی و مهارت برای هر کدام از نیروها پست گردشی و ثابت انتخاب شد .

باز هم در یک بازنگری انتقادی توانستم اشتباهات خود را شناسایی و برطرف کنم. عدم قاطعیت، آشکار سازی ترس و اضطراب خود بردیگران، عدم تطابق نوع بیان با بافت فرهنگی حاکم، عدم تذکر به موقع، ورود بدون اقتدار به سالن تولید، عدم ظاهر شدن در نقطه مرکزی سالن به مدت طولانی و قرار گرفتن در حاشیه ها، عدم قدم زدن هدفمند (mangement by walking) و گفتگوی رو در رو با کارگران، عدم شناسایی و تشخیص وضعیت روحی آنها، نادیده گرفتن خطاهای کوچک برای حفظ حرمت و شخصیت نه خود، ایجاد شکاف جنسیتی علیرغم میل باطنی و همسو شدن با فرهنگ حاکم جهت دریافت مقبولیت و تضمین ماندگاری و حفظ پست بدست آمده در حالیکه نگارنده شخصیتی ساختار شکن و نوگرا داشت، از یاد بردن انگیزه اولیه درخواست کار در خط تولید، عدم پافشاری بر خواسته ها و کوتاه امدن های مکرر، فراموش کردن ویژگی های فردی خویش و اینکه حضور در خط تولید به عنوان تنها زن فعال در واحد اجرایی کارخانه نه تنها بدشانسی نیست بلکه یک فرصت و امتیاز تلقی می شود، نادیده گرفتن فرصت بدست آمده و تمرکز بر نقطه های ضعف، تمایل به حفظ حالت پایدار س، عدم انعطاف پذیری  و خروج از ترس اکتسابی حاصل از آموزشهای غلط از جمله دلایلی ممانعت از بدست گرفتن سکان کنترل و کسب موفقیت بود

کارگرانی که تا دیروز تنفرشان را با تمام وجود حس میکردم امروز مرا به صرف چای و میوه دعوت می کردند و من همه آنها را بنام کوچکشان صدا می کردم. پس از بیش از 2 سال همکاری در قسمت کنترل کیفیتQC  و آمار نگارنده به دلیل حساسیت پوستی از انعقاد قرارداد مجدد امتناع و از آن مجموعه خداحافظی کرد. از آن زمان تا کنون کارگران کارخانه هراز مدتی با تماس های محبت آمیز خود آن گذشته شیرین را یادآور می شوند .

 به این ترتیب یکی دیگر از ترسهای من در یک آغاز به پایان رسید .

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها